
دكتر مجيد نيلي احمدآبادي در چهاردهمين همايش سالانه اساتيد و دانشجويان ايراني خارج از كشور00 نظر
دكتر مجيد نيلي احمدآبادي
عضو هیات علمی دانشگاه تهران
موضوع سخنرانی: چالش ها و فرصت های تمدن سازی از پنجره علوم و فناوری های شناختی
يكي از صورت مسئلههاي امروزي كه با آن مواجه هستيم، بحثهاي تمدنسازي است و كشور ما هم به عنوان يكي از مهدهاي اصلي تمدن، در ساخت تمدنهاي آتي نقش بسيار جدي خواهد داشت.یكي از مأموريتهايي كه كشور براي خود قائل است، تمدنسازي است، در اینجا سعي خواهیم کرد تا از پنجره علوم و فناوريهاي شناختي، به موضوع تمدنسازي بپردازيم.
نكته مهم اين است كه علوم و فناوريهاي شناختي خيلي گسترده است. انسان، هسته تمدن است. در دهه های گذشته، انسان را به عنوان موجودي كه بیشتر در شبكههاي محلي و فيزيكي حضور داشت، ميشناختيم. رسانه، كنترل متمركز داشت، رسانهها متعدد بودند و هستند، ولي هر رسانهاي، كنترل متمركز داشت و از يك فيلتري عبور ميكرد و در اختيار مردم قرار ميگرفت. دادههايي كه از آدمها و اجتماع داشتيم، بسيار محدود بود و شناخت انسان در قالب فرضيات ذهني در دانشكدههاي مربوطه، خصوصا دانشكدههاي علوم انساني دنبال ميشد، به عبارت ديگر، به صورت subjective مطالعات بر روي حوزههاي انساني انجام ميشد و فناوري در محيط ما قرار داشت و ما استفاده كننده از فناوري بوديم. اما اتفاقي كه الان افتاده، اين است که شبكههاي ارتباطي، سراسري شده است، شبكههاي سراسری بوجود امده و بيش از آنكه از همسايه يا پدر و مادرمان نقش بگيريم، میتوانیم از كسي كه آن طرف دنياست، نقش بگيريم و اين به معناي شبكه سراسري است. امكان اينكه هر فرد يك رسانه باشد، بوجود آمده است.
ما موجودات دو زيستي شدهايم، هم در دنياي فيزيكي زندگي ميكنيم و هم در دنياي مجازي و الزاماً يك شخصيت، رفتار و آرمان را در دو دنيا، به صورت يكسان دنبال نميكنيم. نكته بسيار مهم اين است كه دادههاي عظيمی از رفتار انسان ها، چه در سطح شخصي و چه در سطح اجتماعي به وجود امده، (از رفتارهاي اقتصادي ما بواسطه كارت بانكي تا شبكههاي اجتماعي بواسطه سرچ كردن، توييت كردن ما و ... تاكسي تلفني استفاده كردن، سفارش غذا دادن ) و مطالعه "دانشمحور" انسان به جاي subjective""ها، در حال رشد است.
نكته خيلي مهم ديگر اين است که ما داریم در ميان فناوري قرار ميگيريم و فناوري فقط در زندگي محيطي ما نيست. ما از كجا شروع كرديم، به كجا رسيديم؟ از يك ابزار بسيار ساده با تعدادی عملکرد محدود شروع كرديم، به يك موبايل رسيديم و امروزه به جایی رسیدیم که حتي بدون اينكه صفحه موبايلمان را لمس كنيم، بتوانيم با فضاي مجازي ارتباط برقرار كنيم. بشر تجربههاي زيادي دارد براي اينكه كارهايي كه خودش به سختی انجام ميداد مانند لباس شستن، با ماشين انجام بدهد و جذاب اين است كه آدم، آنقدر خالق خوبي است كه الزاما كپي نكرده، آمده يك ماشيني كه قرابتهايي با روش های ما دارد را ایجاد کرده،مدل ظرف شستن ما با مدل ماشينها خيلي فرق ميكند ولي هر دو يك فانكشن دارند.
اتفاق جذاب در حوزه ذهن و در حوزه كاركردهاي ذهني كه به علوم شناختي مربوط ميشود، این است که مدل هاي علمي براي كپي كردن و الهام گرفتن مستقيم از آن، براي ما خيلي مهم بوده، در حالي كه در حوزه فعاليتهاي فيزيكي، انقدر برايمان مهم نبوده است. به همين دليل حوزه هوش مصنوعي بوجود آمده و اين روزها با قابليتها و كاركردهاي شناختي مواجه ميشويم كه زيرساخت تمدن هستند. چون قابليتها و كاركردهاي شناختي، مجموعهاي از كاركردهاي ذهنياند كه براي توليد رفتارهاي هدفمند استفاده ميشوند و ضعف در آنها منجر به نقص در رفتار هدفمند ميشود. تمدن، حول و حوش رفتارهاي هدفمند و عادتها و فرهنگها ساخته ميشود. در كاركردها و قابليتهاي شناختي بحث حافظه، توجه، تابع ارزش، مدل تصميمگيري، يادگيري و ...وجود دارد. ما اگر بخواهيم بين دو انتخاب ، يكي را انتخاب كنيم، تابع ارزش ذهني ماست كه ميگويد كدام را انتخاب كنيد. تركيب ماشين تصميمگيري و تابع ارزش، تفاوتهاي جدي بين ما ايجاد ميكند. تابع ارزش، تصمیم گیری و يادگرفتن نقشهاي محوري براي ايجاد قابليتها و كاركردهاي شناختي دارند.
تجربه چندين ساله گذشته تحقيق در حوزههاي اوليه شناختي، خیلی از بنيانهاي تئوري كه قبلا در برخي از حوزهها مانند اقتصاد، وجود داشت را بهم ريخت؛ مثل فرض منطقي كردن آدمها كه ترند اصلي در دنياي اقتصاد بود، فرض ايرشناليتي و غيرمنطقي بودن، آن فضا را جابجا كرد و اين روزها جمله «غيرمنطقي است اگر شما، من را از ديد خود، منطقي تلقي كنيد» يك اصل دانسته شده است، به دليل اينكه تابعهاي ارزشهاي ما باهم فرق ميكند. اگر تصميم منطقي، براي من و شما آن باشد كه سود را از ديد ما بيشينه ميكند، چون سود از ديد من و شما متفاوت است، من و شما در تصميمهاي مشابه، رفتارهاي متفاوت داريم، از ديد همديگر، غير منطقي بروز ميكنيم. معناي اين حرف چيست؟ اين است كه ما با پيچيدگي عجيبي در آدمها مواجه هستيم. منفعت ما از سود آني و آتي برايمان متفاوت است. اينها خيلي تفاوتهاي سادهاي است كه بين ما وجود دارد كه در دنياي فعلي جابجا ميشود، و همه اینها زيرساختهاي ذهني ما را ميسازد.
يك مطلب بسيار مهم دیگر این است که ما " سوگيري" داريم. ما cognitive bias داریم. چند تا از اصلی های ان اين است كه ما
optimistic information knowledge update bias داريم. يعني چه؟ یعنی اگر اطلاعات جديدي به شما برسد، اگر همسو با باورهاي قبليتان باشد راحتتر جذب ميكنيد تا وقتي با آن مخالف باشيد. نكته ديگر اينكه ما " ابهام گريز" هستيم. ابهام گريز يعني چه؟ يعني اگر شما در شرايطي قرار گرفتيد كه نسبت به آن ابهام داريد، موتور دروني ما دنبال اين است كه اطلاعات كسب كند و ابهام را كم كند. ابهام، موتور يادگيري است. وقتي ابهام، موتور يادگيري است، ابهام از يك حدي كه بيشتر شد، شبيه گرسنگي عمل ميكند، اگر خيلي بيشتر بشود، شبيه قحطي عمل ميكند. وقتي قحطي اتفاق افتاد، اولين تيكه اطلاعات را ميبلعيم. بنابراين وقتي براي فرد و جامعه، ابهام ايجاد ميشود، اولين تيكه اطلاعات بلعيده ميشود،
سپس optimistic information knowledge update bias اجازه نميدهد كه اگر اطلاعات جديد متناقض با آن است، راحت جذب شود و اين معنايش هدايت جامعه است، معناي آن تغيير جامعه است.
ما آدمهاي اجتماعي هستيم، به شدت دوست داريم تعامل كنيم؛ اطلاعاتمان را از ديگران بگيريم و فشار اجتماعي، روي تصميم گيري ما تاثیر دارد. پس من، يك موجود اجتماعي هستم كه در دنياي واقعي زندگي ميكنم، سوگیری و ابهام گریزی دارم، فشار اجتماعي روي من مهم است و به شدت دوست دارم اجتماعي باشم و اجتماع من اين روزها عوض شده و من موجود دوزيستي شده ام و در اجتماع متفاوتي از نسل گذشته خودم، زندگي ميكنم. اما نكته مهم اين است كه مطالعات خيلي جديد، چيزهاي جذابي را نشان ميدهد و اين سوگيري و چيزهايي كه ما به آن "غيرمنطقي بودن "ميگوييم، در بستر تاريخ شكل گرفته است.
جالب است كه اين در پاسخ به محدوديتها و فرصتهاست، اگر ما با همديگر تفاوت نداشتيم و تابع ارزشهايمان متفاوت نبود، در استفاده از منابع محدود، هميشه با هم در جنگ بوديم. ولي چون ارزشهايمان متفاوت است، چون تمايل به استفاده از چيزهاي متفاوت داريم، محدوديت منابع را میتوان با آن مديريت كرد. سوگيريهاي بسيار متفاوت ديگري وجود دارد و نشان ميدهد كه اگر سوگیری در بستر اجتماعي وجود نداشت، سرعت يادگيري بشر به شدت كمتر از اين بود كه الان است. سوگيري باعث ميشود كه تنوع ايجاد شود و اين تنوع در تعاملات اجتماعي، هزينه يادگيري و تطابق با شرايط جديد را متفاوت كند و جامعه ايراني، چين ويژگي را به صورت جدي دارد.
سوالي كه مطرح است اين است که وقتي در بستر تاريخ كه سرعت تغيير كندي داشته، اين سوگيريها و ارزشها بوجود آمده، الان كه اجتماع با سرعت زياد تغيير ميكند و ما دو زيستي ميشويم، اين سوگيريها و ارزشها چگونه تغيير ميكند و تمدنها را چگونه تغيير خواهد داد؟ اگر ما ميخواهيم تمدن ساز شويم، با انسان ده سال قبل مواجه نيستيم. انسان را بايد با اين سوگيريهايش رصد كنيم و از تغييراتش استفاده كنيم. به عبارت ديگر، اين همه تفاوتها و سوگيري و تغيير سريعي كه در آنها بوجود آمده، براي تمدن سازي میتوان از آن استفاده كرد. چون وقتی سیستم از حالت ايستايي بوجود مياد، آنجاست كه شما ميتوانيد تغيير نقطه كار، داخلش ايجاد كنيد و راحتتر ميتوانيد اين كار را انجام بدهيد. بنابراين وقتي كه اين تفاوت و سوگيريها وجود دارد، عوامل متنوع براي تغيير در تصميم و رفتار براي ما وجود دارد. نياز داريم كه شناسايي و آشكارسازي تفاوتهاي درونی جامعه را بكنيم، به مدلهاي يكپارچه دربرگيرنده تنوع، نياز داريم. نياز به ماشينهاي توليد سياست، متكي بر «مدلهاي يكپارچه» داريم. همه اينها در قالب حوزههاي جديد ميگنجند؛ اینها مسائل اقتصادي، اجتماعي، روانشناختياند كه نياز به علمهاي فرارشتهاي «كلان داده»، «ابزار يادگيري»، «تحليل» و.... دارند. به عبارت ديگر، در اين فضاي كاملا در حال تغيير، ما نياز به پارادايمهاي جديد علمي داريم. پس يك اتفاقي در دنيا افتاده و ميافتد كه اين اتفاق، با پارادايمهاي علمي قبلي، به راحتی قابل مطالعه نيست؛ قابل سوار شدن نيست و يك فرصت فوقالعاده جدي و جديد و يك واقعيت است.
ما اگر بخواهيم يك انسان را در نظر بگيريم، انسان "تابع ارزش" باور" " توجه " و " تصميمگيري " دارد. ما يك رفتاري از انسان ميبينيم و اين رفتاري كه ميبينيم، رفتار فيزيكي و اقتصادي است، گفتارش و نوشتار است، يكسري برون داد، از فرد و جامعه داريم، يعني يك كلان داده عظيمي داريم در سطح اجتماع كه ميتوانيم بر اساس آن، مدلهاي فوروارد بسازيم. يعني پيش بيني كنيم كه جامعه در شرايط جديد، چگونه رفتار خواهد كرد.
اما پديده مهمتر و جالبتر مدل معكوس آن است و آن مسئله "اينورس مدل" است و مدل معكوس اين است كه چگونه از مشاهده جامعه، سعي بكنيم تابع ارزش و باورهاي افراد را تخمين بزنيم. اين را "داده كاوي هوشمند به توان شناختي" يا "معنايابي در داده "ميگوييم. يعني دادههاي عظيمي كه داريم، چگونه بتوانيم در آن، این معنا را پيدا كنيم كه اين رفتار اجتماعي و فردي، منتج از چه باور و ارزشي است كه بوجود آمده و يادمان باشد كه در دنياي جديد، باور و تابع ارزش، ديناميك آن بالاست. بنابراين با يك پديده سيال در حال تغيير مواجه هستيم و اين كار از مدلهاي subjective ساختن در حوزههاي مرسوم برنميآيد. بنابراين نياز داريم به حوزههاي جديد بپردازيم.
كاربرد اين موضوع در بحثهاي ما چيست؟ ما باید بتوانيم متكي بر شناختي كه از جامعه متكي بر كلان داده و علوم شناختي پيدا ميكنيم، تحريكات و تغييراتي را در سياستها ايجاد بكنيم كه رفتار سيستم به رفتاري كه مطلوبتر است و به نظر برای جامعه بهتر ميآيد، راحتتر همگرا بشود. امكان اينكه بتوان به جامعه، هرطور كه بخواهيد فيدبك بدهيد، وجود ندارد، ولي "تسهيلگر بودن" به این معنا که جامعه را به نقطه كاركرد بهتري برسانيم هميشه وجود دارد.
ما ابزارهاي بسيار متنوع و حوزه بسيار متنوع پيچيدهاي را پيشرو داريم. در حوزه شناختي براي اينكه بتوانيم اين كار عظيم دادهكاوي هوشمند به توان شناختي و تحولگرا را انجام بدهيم، از اينكه بتوانيم تصويربرداري از مغز آدمها كنيم، هنگامی كه تصميمگيري و يادگيري ميكنند، دادههاي اجتماعي عظيم را استفاده و تحليل كنيم، حوزه جديد و بزرگي بوجود آمده كه تلفيق علوم شناختي با بحثهاي كلانداده و هوش مصنوعي است و به ما كمك ميكند كه اين فضاي جديد و تغييريافته را دنبال كنيم.
اما با توجه به اينكه به اندازه كافي براي اين حوزه آمادگي كسب نكردهايم، دو سوال اساسي در اين مسير وجود دارد. بحثهايي كه ما كرديم بحث تك رشتهاي نيست، بحث فرا رشتهاي و ميان رشتهاي است.
دوستاني كه در خارج از كشور هستند و سابقه تحصيل در ايران دارند، سوال جدي كه میتوانند راجع به آن فكر بکنند و بسيار سودمند است اين است که : ساختارهار بهينه براي توليد علم و فناوري در فضاي فرا رشته ای و ميانرشتهاي در دنيا و ايران چيست؟ ساختار فعلي كه هم اکنون در كشور داريم، ساختار بشدت گسسته بينرشتهها بوده و بعضا در رشتهها، از متودهای سنتي استفاده ميكنيم، در حالي كه در فضاي جديد و حوزههای جدید، مدل سنتي كارآمد نخواهد بود. ساختارهاي بهينه خصوصاً در رابطه با بوم ايران چيست؟ چه تغييراتي بايد در ساختار توليد علم و فناوري در كشور بدهيم تا بتوانيم در اين حوزهها بهتر عمل كنيم؟ روش مناسب براي جامعه ما، جهت استفاده از دانشهاي نوظهور براي تمدن سازي چه هستند؟ هم اکنون در يك دوره تغيير بسيار سريع هستيم كه آدم امروز با آدم ديروز، تفاوتاش با آدم ده سال پيش خيلي بيشتر است و اين روند در اينده نزديك هم ادامه خواهد داشت. ما از اين فرصت چگونه ميتوانيم براي بحثهاي تمدنسازي استفاده كنيم؟
هدف من طرح این مساله بود که حوزههاي نوظهوري وجود دارند كه تمدنسازي را بشدت تحت تأثير قرار دادهاند و دارای واقعيت هستند و ما هنوز آمادگي لازم براي استفاده از آنها را به لحاظ ساختاري نداريم. دنيا هم الان صورت مسئلهاش اين است و ما هم براي پيشرفت كشور نياز به تفكرها و مدلهاي جديد داريم.
نظرات ( 0 )