(1).jpg)
به چالش کشیدن نظریههای نئوکلاسیکی مهاجرت00 نظر

نظریه مهاجرتی اقتصاد جدید
همانطور که استارک و بلوم بیان میکنند، این نظریه به مثابه چالشی برای فروض و نتایج نظریه نئوکلاسیکی مهاجرت شکل گرفت. فرض اساسی این نظریه آن است که تصمیم گیری برای مهاجرت، توسط یک فرد ((مجزا از خانوار)) صورت نمیگیرد. بلکه چنین تصمیمی توسط یک خانوار نوعی (Typical Household) اتخاذ شده و اعضای خانوار با گرفتن چنین تصمیمی نه تنها در پی حداکثر ساختن درآمد انتظاری خود هستند، بلکه در پی کمینهکردن خطرات و هزینههایی هستند که در اثر مهاجرت ممکن است برای خانوار به وجود آید.
بر اساس نظریه مهاجرتی اقتصاد جدید، برخلاف افراد، خانوارها در موقعیتی قرار دارند که میتوانند ریسکهای رفاه خود را از راه متنوعسازی منابع خانوار کنترل کنند. این نظریه استدلال میکند که خانوارها در بازارهای ناقص و همراه با ریسک، تصمیم به مهاجرت میگیرند. در حالی که، خانوارها در کشورهای توسعهیافته، ریسکهای خود را به طور معمول از راه بیمههای خصوصی یا برنامههای دولتی کمینه میکنند، این سازوکارهای مدیریت ریسک در کشورهای درحال توسعه یا غایباند یا دارای نواقص زیادی هستند. در این شرایط، تفاوت در نرخ دستمزدها نمیتواند توضیحدهنده اصلی مهاجرت بینالمللی به شمار رود، چرا که خانوارها حتی در صورت فقدان چنان تفاوتهایی نیز مایل هستند از مهاجرت، به عنوان مکانیزمی برای کاهش ریسک استفاده کنند.
با در نظر گرفتن این توضیحات، اگرچه شاید بتوان گفت که در مورد یک نیروی کار ساده، واحد تحلیل خانوار، به جایِ واحد تحلیل فرد، چارچوب واقعبینانهتری برای بررسی علل مهاجرت در مقیاس بینالمللی باشد، اما در مورد افراد دانشآموخته (یعنی مهاجرت نخبگان)، واحد تحلیل فرد از کارایی بیشتری برخوردار است. چرا که، برخورداری فرد از تحصیلات عالی، به لحاظ روانی و به لحاظ مالی، امکان تصمیمگیری مستقل را برای وی ایجاد میکند. از این رو، افراد دانشآموخته در این تصمیمگیری بیشتر به توانمندیهای فردی خود متکی هستند تا به حمایتهای خانوادگی.
مدل کشش و رانش مهاجرت
شکلگیری این مدل برای تحلیل مهاجرت به مقاله لی (۱۹۹۶) برمیگردد. بر اساس این مقاله، تصمیمگیری مهاجرت با چند دسته از عوامل مرتبط است:
۱) عواملی که مربوط به منطقه یا کشور مبدا هستند ؛
۲) عواملی که مربوط به منطقه یا کشور مقصد هستند؛
۳) موانع مداخلهکننده (مانند فاصله، موانع فیزیکی، قوانین مهاجرت و مانند اینها)؛
۴) عوامل شخصی.
لی استدلال میکند که به طور متداول، مهاجرت در قالب جریانهای تعریف شدهای از مناطق خاص در محل مبدا به سمت مکانهای خاصی در محل مقصد صورت میگیرد، البته نه تنها به این دلیل که فرصتها بهگونهای بسیار محلی توزیع شدهاند، بلکه بدان خاطر که انتقال دانش از مقصد به مبدا مهاجرت را در قالب انتقال دانش بازسازی میکند. مدل کشش و رانش، همچون مدل نئوکلاسیکی، نوعی تحلیل هزینه و فایده را در پیش میگیرد، چرا که مطابق این مدل، مهاجر سعی میکند که با در نظرگرفتن کلیه شرایط و موانع موجود یک تصمیم عقلایی بگیرد. در عین حال، لی معتقد است که مهاجران بالقوه وزنهای متفاوتی را به نقش عوامل کششی و رانشی داده و نحوه برخورد آنها با موانع مداخلهکننده متفاوت است. شایان ذکر است که پاساریس (۱۹۸۹) برای نخستین بار این چارچوب تحلیلی را "مدل کشش رانش مهاجرت" نامید.
رویکرد این مدل مبتنی بر انتخاب فردی و امکان دستیابی به تعادل مهاجرتی است. اما تمرکز مدل تنها بر تفاوت نرخ دستمزد نیست بلکه عوامل جاذبه و دافعه در این مدل میتوانند عوامل جمعیتی، فرهنگی و سیاسی باشند. ولی این مدل، به محتوای عوامل جاذبه و دافعه نمیپردازد.
نظریه گذار مهاجرتی
این نظریه، مهاجرت را به عنوان بخشی از یک گذار اساسی از جامعه سنتی به جامعه مدرن تحلیل میکند. برای توضیح این نظریه، باید از مقاله زیلینسکی (۱۹۷۱) درباره فرضیه ((گذار در قابلیت تحرک)) آغاز کرد.
زیلینسکی فرایند گذار اساسی را به پنج فاز اصلی تقسیم میکند:
۱. جامعه سنتی ماقبل مدرن (با نرخ زاد و ولد، مرگ ومیر بالا و منابع طبیعی اندک)؛
۲. جامعه درحال گذار اولیه (با کاهش شدید مرگ ومیر و رشد بالای جمعیت)؛
۳. جامعه درحال گذار متأخر (با کاهش عمده در نرخ زاد و ولد، و افزایش قابل توجه در منابع طبیعی)؛
۴. جامعه مدرن پیشرفته (با نرخهای باروری و مرگومیر تثبیت شده در سطح پایین و رشد اندک جمعیت)
۵. سرانجام، چشماندازی از یک جامعه فوق مدرن (با نرخهای پایین و مداوم باروری و مرگومیر).
در مرکز استدلال زیلینسکی چنین آمده که در تاریخ معاصر جوامع بشری، الگوهای منظمی از رشد قابلیت جابجایی (مهاجرت) در ابعاد فضایی-زمانی دیده میشود که یک مولفه ضروری آنها مدرنیزاسیون اجتماعی است.
زیلینسکی چنین نتیجهگیری میکند، در حالی که در جوامع سنتی ماقبل مدرن، مهاجرت از دامنه بسیار محدودی برخوردار بوده است، در جوامع در حال گذار اولیه، همه اشکال جابجایی در مقیاس داخلی و بینالمللی گسترش پیدا میکنند. اما، در جوامع درحال گذار متاخر، مهاجرت بینالمللی با سرعت زیادی کاهش پیدا میکند، به ویژه، هنگامی که این فاز از گذار به سمت توسعهیافتگی به انتهای خود نزدیک میشود. به عبارت دیگر، زمانی که تعداد شاغلان در بخش کشاورزی به کمترین میزان بهینه خود، از نظر بازده اقتصادی نزدیک میشود، مهاجرتهای گسترده از روستا به شهر، به طور قابل ملاحظهای کاهش خواهد یافت. این در حالی است که در جوامع پیشرفته، مهاجرت از روستا به شهر با وسعت کمتری ادامه پیدا کرده و در مقابل، جابجایی افراد بین شهرها به طور قابل ملاحظهای افزایش پیدا میکند. در این فاز از گذار اساسی، یک افزایش عمده در مهاجرت افراد غیرماهر و نیمهماهر و در مقیاس محدودتری مهاجرت افراد دانشآموخته، از کشورهای درحال توسعه به توسعهیافته مشاهده میشود.
اسکلدون (۱۹۹۷) نظریه گذار مهاجرتی زیلینسکی را از راه تقویت بُعد فضایی و مرتبط ساختن آن با دنیای واقعی توسعه داد. از نظر وی، بین سطح توسعه اقتصادی و ایجاد دولت مدرن از یک سو و مهاجرت از سوی دیگر، رابطه مهمی وجود دارد. او با مطرحکردن نقش دولت مدرن در فرایند مدرنیزاسیون، این امکان را به وجود آورد تا بتوان تاثیر ساختارهای سیاسی کشورها را بر مهاجرت بینالمللی مورد تحلیل قرار داد. در این راستا، مدرنیزاسیون اجتماعی نه تنها شامل فرایند صنعتیشدن و تحولات جمعیتی است، بلکه حاوی شکلگیری یک ساخت سیاسی مدرن خواهد شد. بنابراین، حکمرانی خوب به عنوان شاخصی برای دولت مدرن، به مثابه بخشی جداییناپذیر از مدرنیزاسیون اجتماعی تلقی گردید.
جمعبندی
برای جمعبندی درباره چارچوب این مقاله، از یافتههای نظریه نئوکلاسیکی مهاجرت اغاز میکنیم. یک نکته کلیدی در مورد این نظریه آن است که با تاکید بر نقش محاسبه عقلایی هزینه-فایده مهاجرت افراد، نقش مهمی را به ((عاملیت انسانی)) در تصمیمگیری در مورد مهاجرت میدهد. اما به دلیل آنکه اطلاعات کاملی را برای مهاجر فرض میکند، در عمل واکنش خودکار مهاجران در سطح خرد و پیامد جبری آن واکنشها در سطح کلان را عامل از بین رفتن شکافهای موجود در بازار کار جهانی معرفی میکند. این درحالی است که دانش مهاجران، مانند دیگر کارگزاران اقتصادی، ناقص و محدود است. از این رو، در حالی که آنها به علائم قیمتی در بازار کار، واکنش عقلایی نشان میدهند، واکنش آنها کاملاً صحیح نیست. با این مقدمات، زمینه برای درک نظریههای سرمایه انسانی و گذار مهاجرتی و تحلیلی نظریهها از نحوه تصمیمگیری مهاجران فراهم میآید.
نظریه سرمایه انسانی چنین استدلال میکند که مهاجران بالقوه، تنها در پی کسب رفاه اقتصادی بیشتر نیستند، بلکه آنها مهاجرت را به عنوان مکانیزمی برای ورود به یک ((فضای اجتماعی بازتر)) تلقی میکنند که بتوانند بیشترین بهرهبرداری را از سرمایه انسانی خود به عمل آورند. بهرهبرداری بهینه از سرمایه انسانی در اثر تغییر محل کار و زندگی، نه تنها امکان دستیابی به دستمزدهای بالاتر را فراهم میسازد، بلکه زمینه شکوفایی دیگر استعدادهای یک مهاجر را به وجود میآورد. نظریه سرمایه انسانی از نقش یک فضای اجتماعی مناسب در بهرهبرداری بهینه از سرمایههای انسانی غافل نیست. این نکته ما را به سوی امکان برقراری پیوندی منطقی بین نظریه سرمایه انسانی مهاجرت و نظریه گذار مهاجرتی هدایت میکند.
نظرات ( 0 )